"آموزگاران" بايد بياموزند!
در حاشيه بيانيه حزب "حکمتيست"  
سياوش دانشور

پلنوم ١۵ کميته مرکزى حزب "حکمتيست" بيانيه اى با عنوان "آنچه بايد آموخت!٬ در باره رويدادهاى حول انتحابات خرداد ١٣٨٨ در ايران" منتشر کرده است. ما در ايندوره سياستهاى حزب "حکمتيست" را مرتبا نقد کرده ايم و به اين معنا ضرورتى به تکرار آن نيست. اما اين بيانيه جمعبندى ديدگاه حزب "حکمتيست" است و قصد من در اينجا اثبات اين نکته است که موضع سياسى اين بيانيه نه تنها چيزى براى "آموختن" ندارد٬ بلکه خود اين "آموزگاران" در موقعيتى اند که براى آزاديشان از اين چهارچوب و نگرش سياسى محافظه کار٬ "منزه طلب" و تسليم طلبانه بايد بياموزند.
 
حزب اعلام شکست
حزب "حکمتيست" به يک معنا در تاريخ احزاب سياسى ايران استثنائى است و اين را بايد انصافا به گويندگانش حق داد. اما اين "استثنا" بودن٬ نه نوعى سياست خلاف جريانى منسجم و انتقادى و راديکال و پراتيک٬ بلکه مجسمه بى افقى و مواضع مواج و موسمى و نهايتا اعلام شکست است! حزب "نميشود"٬ "نکنيد"٬ "شکست ميخوريد"٬ شکست خورديد" است. حزبى که غبار پاسيفيسم و نااميدى و سرخوردگى ميپراکند و کمترين سنخيتى با روحيه و سياست راديکال و انقلابى ندارد. حزبى که هميشه "به اندازه کافى قوى نيست" و ضعف او عامل شکست هر تلاشى در جامعه است! حزبى که نهايتا "بى تقصير" است٬ با مردمى طرف است که همواره يا "نميفهمند" و يا "فريب خوردند"! و آنها پيامبرانى اند که سر وقت مثل داور جهان نتيجه "اجتناب ناپذير" شکست اين و آن را اعلام ميکنند بدون اينکه خودشان در شکست يا پيروزى شان نقشى داشته باشند!

به شروع حماسى بيانيه اين حزب نگاه کنيد:
 
"بار دیگر توده های وسیعی از مردم ایران به امید یک گشایش سیاسی و فرهنگی و به امید یک زندگی کمتر مشقتبار اقتصادی، حول انتخابات جمهوری اسلامی بسیج شدند و بار دیگر شکست خوردند. بار دیگر مردم ایران به این یا آن جناح جمهوری اسلامی امید بستند و بار دیگر شکست خوردند. نه فشار اقتصادی کم شد و نه فضای سیاسی و فرهنگی گشایشی یافت . "
 
ترديدى نبايد داشت اگر مردم واقعا "حول انتخابات جمهورى اسلامى" و "به اميد اين يا آن جناح جمهورى اسلامى" بميدان بيايند٬ شکست ميخورند. اما آيا واقعا اينطور بود؟ آيا تاريخ آن جامعه و نخواستن عميقى که در هر بخش آن موج ميزند٬ مبارزات و اعتراضات توده اى و کارگرى٬ شعارها و خواسته هاى بسيار معينى که خود را به صحنه نمايش انتخابات هم تحميل کرد٬ يکشبه دود شدند و هوا رفتند و مردم "به اميد" جناح هاى رژيم بميدان آمدند٬ ميليونى خيابانها را تسخير کردند و "بخاطر آنها" فوج فوج کشته دادند؟ نه خامنه اى و احمدى نژاد و نه موسوى و خاتمى و ديگران چنين ادعائى ندارند. آنها به هزار زبان اعتراف ميکنند که نه فقط کنترلى بر جنبش اعتراضى ندارند بلکه براى مهار آن ناچارند دنبالش بدوند. حتى جريان وقيحى مانند راده توده ادعا نکرد که ايران به طرفدارى از موسوى و احمدى نژاد دو تکه شده است. اين فقط "استثنا"ى حزب "حکمتيست" است که به طور دلبخواهى و عميقا ايده آليستى٬ جامعه و طبقات و جنبشهاى سياسى را٬ با يک چرخش قلم لاک ميگيرد و زير نام دروغين "رايدکاليسم و کارگر"٬ جامعه و اعتراض ميليونى موجود را پشت مرتجعترين عناصر حکومت اسلامى ميفرستد. "استثنا"ئى که از عجايب مضحک جهان است! 
 
اما فرض کنيد که "مردم شکست خورند". اين چه حزبى است که از "نگاه کردن به چشم حقيقت و داشتن اراده براى تغيير آن" همين را فهميده است که در فصول مختلف فقط "شکست مردم" را اعلام کند؟ مگر "شکست خوردگان" خود بر مصيبتى که بر آنها رفته است بيخبرند که نيازمند به ابلاغيه اداره اعلام شکستها باشند؟ مگر جنگجويان هر جبهه اى در کاخ هاى خيال پرسه ميزنند که ندانند و نفهمند که لشکرشان تار و مار شده است و بايد حزب "حکمتيست" موقع و زمان آن را اعلام کند؟ ميتوان بطور عينى در مورد شکست و پيروزى هر حرکتى صحبت کرد و البته آنرا نشان داد. حزب "حکمتيست" نميگويد که مردم در چه پروسه ای شکست خوردند؟ در رو در رویی با رژیم؟ این هنوز ادعایی نیست که سپاه و جنتی و خامنه ای هم حتی بکند؟ کدام رویداد سیاسی این شکست مردم را رقم زد؟ چه شد که شکست خوردند؟ مگر اعتراض پایان یافته است؟ مگر کشمکش تمام شده است؟ این شتابزدگی برای اعلام شکست مردم از چه روست؟ مگر حزب "حکمتیست" مردم را شکست داده است که اینچنین عجله کرده است مانند قهرمان ماراتن "نتیجه شکست ایران را به یونانیان" اطلاع دهد!؟ وانگهى مگر در جدال سياسى شکست و پيروزى و عقب نشينى و سازش استثنائى بر تاريخ است و يا اينکه هر جنبشى با هر شکستى تماما افق و آينده و تداوم راه خود را زير و رو ميکند؟ واقعيت اينست نه وقتى کارگر در مبارزه اى نابرابر شکست ميخورد٬ نه وقتى جنبشى واقعى بدليل محدوديتهاى تاريخى اش شکست ميخورد٬ نه طبقات بالا و جنبشهاى دست راستى که در شرايط معينى پلاتفرمشان شکست ميخورد٬ هيچکدام براى هميشه نه صحنه سياست را ترک ميکنند و نه به تجديد نظرهاى هويتى رو مى آورند. خود آقاى مدرسى و حزب شان يک نمونه است. اين جريان سياستها و تحليل هايش در مقاطع مختلف با شکست روبرو شده است و رسما و غير رسما کنار گذاشته شده است اما همچنان در دنياى نارسيسيسم سياسى اسير است٬ هميشه حق با اوست و تنها کارش صرفا اعلام شکست اين و آن است.
 
و اين تحليل از رويدادهاى ايران٬ يعنى بسيج مردم "حول انتخابات و جناح هاى رژيم"٬ پوچ و غير مارکسيستى و مبتنى بر احکامى دلبخواهى است. سياست در يک جامعه اختناق زده مطابق مدلهاى بهداشتى و جدول سياسى مورد نظر اين حزب و هيچ حزب ديگرى پيش نميرود. سياست امرى زنده است و رابطه مستقيمى با روندهاى پايه اى و تاريخى جامعه دارد که طى دوره هاى مختلف متعين شدند و تا حد خواسته هائى شفاف به آگاهى عمومى و يا طبقات اجتماعى تبديل شده اند. جايگاه طبقات و جنبشهاى سياسى را در هر لحظه و مقطع اين روند٬ نه در شعارهاى طرح شده و نه حتى در استقلال سياسى و جنبشى – که در اختناق بيشتر اوقات امکانپذير نيست- بلکه در پاسخ به مراحلى کليدى اى بايد جستجو کرد که طبقات مختلف تلاش دارند مهر خود را بر آن بزنند. امروز از زبان سران سبز و اصلاح طلب حکومتى صريحا اعلام ميشود که اين جنبش اعتراضى به سمت "ساختارشکنى" رفته است. خامنه اى و سردارانش بجاى خود که يک شب بدون کابوس براندازى نميخوابند. آنها که بقول اين حزب "پيروز" شده اند٬ نميتوانند يکروز بدون گشت و اعدام و تهديد به کشتن ادامه دهند. هر لحظه ناچارند از تريبونى وحشت خود را با تهديد و ايجاد وحشت در ميان مردم بروز دهند. واقعا اين چه معادله اى است که دو جناح شکست خورده و پيروز هر دو احساس ناتوانى و شکست ميکنند و نگران نابودى همه اوضاع اند؟ چه کسانى منشا اين تهديد خيره کننده اند و چه خطرى اين جدال خونين را موجب شده است؟ اگر مردم بين دو جناح حکومت تقسيم شدند٬ على القاعده با شکست و پيروزى هر يک٬ بايد به منزلشان بروند تا در "انتخابات" بعد دوباره "تمرين دمکراسى و مدنيت" کنند! چرا سنگ روى سنگ بند نيست و چرا حزب "حکمتيست" آرزوى شکست مردم براى عقب راندن جمهورى اسلامى را با اين عجله و قبل از اينکه مردم شکست را بپذيرند اعلام ميکند؟ اين چه منفعتى است که "شکست مردم" را به "پيروزى مواضع" خود ترجمه ميکند؟ اين الاگلنگ و تناقض خردکننده و موضع اجتماعى عميقا راست و بيگانه با پراتيک انقلابى از کجا مى آيد و به اهداف چه طبقاتى در جامعه خدمت ميکنند؟
 
شکست مردم بطور کلى٬ تنها معنايش پيروزى جمهورى اسلامى است. اين نتيجه منطقى اين سياست است مستقل از اينکه ما ميدانيم اين حزب ضد جمهورى اسلامى است. اعلام شکست مردم معادل دور جديدى از برخاستن و پرچمى متفاوت بدست گرفتن و انرژى نوينى براى تهاجم به ارتجاع نيست. برعکس٬ عميق کردن زخم جامعه است که توسط ارتجاع ايجاد شده است. اعلام شکست مردم براى هر ذره اى از آزادى٬ فعلا اهداف سوسياليستى پيشکش٬ تنها و تنها موضع راست ترين و خشن ترين سرکوب کنندگان را تحکيم ميکند. و اين در شرايطى است که سرداران سپاه و آخوندهاى نماز جمعه هنوز تهديد ميکنند و هر روز با برنامه ترور و بحران آفرينى تلاش دارند وسيله تشديد ارعاب را فراهم کنند. اعلام اين نکته که مردم حول دو جناح جمهورى اسلامى بسيج شدند تنها کليت جمهورى اسلامى و دو جناحش را تقويت ميکند. اين يعنى جمهورى اسلامى ميليونها طرفدار دارد و جنبش اسلامى٬ حال سبز يا سياه٬ در اعماق جامعه از "بالاى شهرى ها تا پائين شهرى ها" نفوذ دارد. اين يعنى تغيير ممکن نيست. اين پيام اصلى اين موضع سياسى تسليم طلبانه است٬ مابقى بحثهاى بديهى در مورد سرمايه دارى نميتواند جوهر اين سياست اولترا توده ايستى را روتوش کند.  
 
"سرنگونى خواهى شکست خورده است"
ليست اعلام شکستهاى اين حزب طولانى است. در مورد اول ظاهرا مردم به "دو جناح اميد بستند و حول شان بسيج شدند" و در مورد دوم اصلا به اين نتيجه رسيدند که "بيرون رژيم پيروزى ممکن نيست"! بيانيه اين حزب پا را از مامور اعلام شکست فراتر ميگذارد و حکم بديعى صادر ميکند:
 
"این بار، توده وسیعی از مردم شهری تحت تاثیر سیاستها و تبلیغات بورژوازی غرب و ناسیونالیسم پروغرب ایران، حول یکی از جناحهای رژیم (جناح موسوی - کروبی - رفسنجانی) به خیابان آمدند. قبول کردند که بیرون از رژیم، پیروزی ممکن نیست؛ باید مبارزه را از کانال جدالهای درون رژیم تعقیب کرد. مردم انقلابی، برعکس اعتراضات تیر ماه ۱۳۷۸، که علیه هر دو جناح رژیم بود، به یکی از جناحها امید بستند. از تجربه تیر ۷۸ عقب نشستند. اما بازهم شکست خوردند . تاکيد از من است.
 
آيا واقعا اينطور است؟ نقش واقعى اين ليست ادعائى حزب "حکمتيست" چيست؟ بگذاريد بپرسيم مگر در دوره خاتمى دولتهاى غربى و رسانه ها و بيشتر اپوزيسيون ايران حول خاتمى بسيج نشدند و مگر شکست نخوردند؟ چرا همان موضع کمونيستى و فعال و پراتيک و بدون توهم و امتياز دادن به هر جناحى از رژيم جايش را به دادن امتياز به آنها و ناتوانى مردم کرده است؟ چطور شد که يکسوى جدال اجتماعى در ايران با يک شعبده بازى سياسى حذف شد و جناح هاى حکومتى و رسانه هاى غربى و ناسيوناليسم پرو غرب ميداندار شدند؟ مگر همين ناسيوناليسم پرو غرب قبلا شکستش توسط شما اعلام نشده بود؟ چى شد که اين مرده شکست خورده که "ايران را به گرفتن زانوى غم تا اعماق فرو برده بود" ناگهان رهبر مردم شد؟ اين تناقضات و مواضع مواج و پادرهوا که به هيچ تبئين مادى و تاريخى از سير حرکت جنبشهاى سياسى و افت و خيز آنها اتکا ندارد را فقط در قوطى تحليلهاى اين حزب ميتوان يافت.
 
و حکم بديع اينست که مردم قبول کردند که بیرون از رژیم، پیروزی ممکن نیست؛ باید مبارزه را از کانال جدالهای درون رژیم تعقیب کرد. چه حکم داهيانه اى! اين حکم تمام خاتميون و طرفداران حکومت اسلامى و در راس آنها توده ايها است که با زبان "مبارزه مسالمت آميز و مدنى" در مقابل زبان "خشونت و انقلاب و افراطيگرى" سالهاست جار زده ميشود. حزب "حکمتيست" که نام يک کمونيست انقلابى و سازش ناپذير را بناحق يدک ميکشد٬ حرف جديدى نزده است بلکه از نظر تحليلى و پايه هاى نگرشى خود را به کمپ توده ايسم وصل کرده است. تفاوت اين حزب با اين جريانات اينست که آنها به هر حال سياستى فعال تر دارند و مردم را به حمايت از موسوى و جمهورى اسلامى در مقابل احمدى نژاد دعوت ميکنند. اما حزب "حکمتيست" اينکار را نميکند٬ ضد جمهورى اسلامى است٬ اما مردم را به دو دسته طرفدار احمدى نژاد و خامنه اى و موسوى و خاتمى تقسيم ميکند! حزب "حکمتيست" در اين زمينه سخاوتمندانه  تر از توده ايها از جيب طبقه کارگر و مردم و اعتراض شان بذل و بخشش ميکند. و بالاخره اگر حکم درست است٬ يعنى "مردم قبول کردند که بیرون از رژیم، پیروزی ممکن نیست؛ باید مبارزه را از کانال جدالهای درون رژیم تعقیب کرد"٬ اعتراض روزافزون سرنگونى خواهانه شفاف مردم در شهرهاى ايران و تهران از کجا مى آيد؟ ناتوانى سبزها و اصلاح طلبان حکومتى از کنترل جنبش اعتراضى و هشدار به خامنه اى راجع به اينکه اگر به آنها ميدان ندهند "مخالفان اصل نظام و انقلاب" ميداندار ميشوند از کجا مى آيد؟ اعلام خطرهاى مکرر در باره جنبش کارگرى از کجا مى آيد؟ مسئله اين نيست که اين و آن مقام حکومت اسلامى چه گفت و چه نگرانى هائى دارد٬ مسئله برسر اينست که اوضاع بيشتر از عيان است و "خطر" سرنگونى بيشتر از آنست که کسى در موردش از جمله ليست آقاى مدرسى حرف نزند. با اينحال مرغ ايشان و حزبشان يک پا دارد: "مردم شکست خورده اند٬ مردم سرنگونى را کنار گذاشتند٬ مردم به چهارچوبهاى حکومتى رضايت داده اند"! باور کنيد اگر اين حقيقت داشت٬ بدوا خامنه اى و موسوى و خاتمى و ديگران به جان شما و حزبتان "دعاى خير" ميکردند و لازم نبود اين همه اوباش خيابانى و حکومت نظامى و ترور را مستقر کنند. اين تنها شما هستيد که در وارونه کردن حقايق و با بسيج چند ميليونى مردم و طبقه کارگر پشت دو جناح رژيم٬ آگاهانه يا ناآگاهانه اين مدال سياسى را به جمهورى اسلامى بدهيد. کارى که اصلاح طلبان حکومتى از دوره خاتمى تاکنون به آن موفق نشده اند. ميبينيد که سياست تان تا چه حد "انقلابى" و "کارگرى" است!؟
 
نکته بامزه تر اينست که اين مردم انقلابى هستند اما از سرنگونى دست کشيدند و پشت حکومت اسلامى رفتند. اين جوک نيست٬ عين گفته بيانيه است. معلوم نيست چطور جامعه و مردمى انقلابى صد و هشتاد درجه سياستهاى غير انقلابى و چه بسا ضد انقلابى برميگزينند؟ آنهم مردمى که هنوز در اول راهند نه حتى در موقعيت بعد از سرنگونى. ميگويند: " مردم انقلابی، برعکس اعتراضات تیر ماه ۱۳۷۸، که علیه هر دو جناح رژیم بود، به یکی از جناحها امید بستند. از تجربه تیر ۷۸ عقب نشستند. اما بازهم شکست خوردند . "

اين حزب نميخواهد قبول کند که نفس اين اعتراض و انفجار توده اى- که هر زمانى لابد مجرائى براى بروز دارد- دورخيز براى سرنگونى بود. اگر اين نباشد٬ که بيانيه ميگويد نيست٬ پس تنها مردم ميتوانند تماما پشت جناح ها بخط شوند. کارگران و محرومان و "بقول آنها پائين شهريها" پشت احمدى نژاد و "طبقه متوسط و بالاى شهريها" و سرمايه داران پشت موسوى! جامعه دارالمجانين شده است. نه تاريخى دارد٬ نه سنتى٬ نه مبارزه اى٬ نه جنبشهائى٬ نه نخواستنى٬ نه جنبش توده اى٬ نه هيچى! تاريخ منجمد ميشود و يکباره اردوى "فريبکاران" در واقعه اى اردوى "فريب خوردگان" يعنى جامعه و مردم را فريب ميدهند٬ به آنها دروغ ميگويند٬ و شکست شان ميدهند! معلوم نيست چرا حکومت اسلامى بخاطر اينکه جامعه تماما پشت دو جناح نظام بسيج شده است٬ بايد اين نمايش قتل و تجاوز و کشتار و "براندازى٬ براندازى" راه بياندازد؟
 
پاسخ آقاى مدرسى و بيانيه حزب شان به اين سوال شاهکار است. از سوئى ميگويند جنگ برسر منافع اقتصادى و تصاحب کارخانه ها و سرمايه ها است و از سوئى ميگويند اين جنگ بر سر نجات نظام بود. اما بحث "نجات نظام" در سيستم تحليلى اين حزب تعارفى بيش نيست٬ چون سياست پايه اى شان اينست که مردم از سرنگونى دست کشيدند و پشت نظام رفتند. نظامى که مردم پشتش بسيج شدند با خطر سرنگونى تهديد نميشود و بحث "جنگ براى نجات نظام" رد گم گردنى براى بحث بعدى است. يعنى همان "متعارف شدن سرمايه دارى" که اينجا بصورت ديگرى بيان شده است: "دعوا بر سر این است که در اوضاع جدید و چشم انداز جدیدی که برای گسترش سرمایه داری در ایران فراهم آمده است کدام بخش از طبقات دارا سهم بیشتری از قبل سود تولید شده توسط طبقه کارگر را میبرد.
 
بسيار خوب٬ همه چيز روشن شد. سرنگونى نه فقط در افق جامعه نيست بلکه "چشم انداز جديدى براى گسترش سرمايه دارى در ايران" فراهم شده است. يعنى روالى که طى ميکنيم بسمت تثبيت حکومت اسلامى بعنوان رژيم سرمايه دارى ايران و يکدوره ثبات سياسى و به طبع آن اشتغال و گشايبش اقتصادى و غيره است. روندى که در مجموعه خود نرمالايز شدن سرمايه دارى نام گرفته و مبانى و مفورضات آن آشناست. اين افق پرت است که هرچه ادعاى سرنگونى کند از تحرک توده اى براى سرنگونى ميترسد. نميشود هم مردم سرنگونى بخواهند و هم معتقد باشند حکومت احمدى نژاد "چشم انداز جديدى" براى گسترش سرمايه دارى ايجاد کرده باشد. مردمى اميدوار به آينده دنبال سرنگونى نميروند٬ دنبال تطبيق خود با امکانات موجود هستند. درسهاى" بيانيه روشن است: مردم سرنگونى نميخواهند٬ از بيرون حکومت امکان تغيير را نميبينند٬ به دو جناح رژيم پيوستند٬ افق گسترش سرمايه دارى ايران باز شده است و فاکتور بحران اقتصادى و مسائل مربوط به آن يا وجود ندارد و يا حاشيه اى است٬ از نظر سياسى هم مردمى که تسليم شدند لابد شکست ميخورند٬ حزب بيانيه هم آماده نبود و قدرت به اندازه کافى نداشت٬ لذا مردم بجز شکست آينده اى نداشتند! اين سيستم نگرشى بحدى راست و در قبال اوضاع عينى پادرهوا است که حزب توده در تقابل با آن ميتواند ادعاى "راديکاليسم" کند. اين "آموزگاران" نه تنها با اين تزهاى مشعشع نميتوانند به کسى چيزى بياموزند و يا اين کالاهاى بنجول را بعنوان "کمونيسم و مارکسيسم" به کسى بفروشند٬ بلکه خود بايد بياموزند تا از اين بن بست راست بيرون بيايند. برافراشتن پرچم تسليم و شکست مردم در مقابل جمهورى اسلامى کسى را به اين حزب جلب نميکند. مردم به مناديان شکست نميپيوندند٬ به کسى ميپيوندند که برنامه اى و کارى براى شکست طرف مقابل دارد. طبقه کارگر و مردم بسادگى ميگويند اگر شما هنرتان اينست که نميتوانيد و ناتوان از پاسخگوئى هستيد٬ چرا بايد به شما بپيونديم؟ عجيب است که متوجه اين مسئله ساده نيستند!   
 
"عليه شارلاتان ها"
بيانيه در ادامه تلاش ميکند فرضش را به فرض عمومى تبديل کند و بعد دون کيشوت وار به مترسکى که بعنوان رقيب درست کرده است حمله ميکند! بيانيه ميگويد:
 
"توجیه شکست با این پاسخ که "جمهوری اسلامی سرکوب کرد" پاسخ نیست؛ تکرار صورت مساله است. جریانی که تصور کرده که جمهوری اسلامی با تمام قوا به سرکوب و تحمیق و به تفنگ و مذهب روی نمیآورد یا شارلاتان است و یا ابله سیاسی" .
 
اين ژست سياسى خرج کردن از کيسه مردم است. جريانات سياسى اگر زيادى روى مسئله سرکوب تمرکز نکرده باشند و حتى کارى نکردن و شعار ندادن عليه جمهورى اسلامى را مثل آقاى مدرسى  توجيه نکرده باشند٬ روى اينکه "حکومت نميتواند سرکوب کند" متمرکز نشده اند. بسيارى٬ و از جمله حزب "حکمتيست"٬ بارها براين تاکيد داشتند که اين حکومت تا روز آخر تلاش ميکند براساس سرکوب و زدن و کشتن سرپا بماند. در عين حال براين تاکيد داشتند که جمهورى اسلامى از تکرار يک دهه شصت ديگر ناتوان است. اولا کسى بجز اين حزب شکستى را اعلام نکرده و ثانيا دليل شکست را با "جمهوری اسلامی سرکوب کرد" پاسخ نداده است.مردم در خيابانها پاسخ دادند که؛ "شکنجه٬ تجاوز ديگر اثر ندارد!" تعرض به مترسک خود ساخته "شارلاتان يا ابله سياسى" فرار بجلو و تردستى سياسى است. هم تلاش ميکند فرض بحث اش مبنى بر "شکست مردم" را فرض ديگران بگيرد و هم از جانب آنها توجيه ميکند و هم به توجيه خود ساخته حمله ميکند. شبيه داستان همان مرد هنرمندى است که خود ميگفت و خود ميخنديد!
 
"فريب کاران و فريب خوردگان"
حزب "حکمتيست" که ادعاى کمونيست بودن هم ميکند٬ عبارات و مقولاتش تماما غير طبقاتى و جديد است. دسته بندى جامعه و نيروهايش و مردم و کارگران به "فريب کاران و فريب خوردگان"! آنهم کسى که ادعا دارد نبايد دسته بندى "مردم" و "رژيم" را بکار برد! بحث "طبقه متوسط" که اصلاحى دو خردادى و ليبرالى و ادبيات همان اوباما و سارکوزى و خاتمى و ديگران است. کمونيستها به طبقات کارگر و بورژوا اشاره دارند و لايه هاى ميانى را خرده بورژوا ميگويند. "طبقه متوسط" ميراث همان خطى است که زمانى فکر ميکرد اين طبقه در ايران صحنه را اشغال کرده است و با پرچم  سوسياليسم دو خردادى و البته "کارگرى" حزب را ترک کرد. حالا همين تبئين "طبقاتى" و بحث "پائين شهرى ها و بالاى شهرى ها" و ادبيات مسلط اصلاح طلبان حکومتى به پيچ و مهره دستگاه تحليلى آقاى مدرسى و دوستانشان تبديل شده است.
  
اندرز ميدهند که بورژوازى تلاش ميکند با فريب و رياکارى منافع خود را منافع کل جامعه جار بزند. بله بورژوازى دراين کار استاد است. اما کسى که در سياست از بورژوازى فقط بديهيت رياکارى و فريب اش را ميبيند٬ درست مانند کسى که از کل مناسبات اقتصادى وجه اخلاقى و فرهنگى آنرا ميبيند٬ به يک درجه از تحليل اجتماعى و طبقاتى رويدادها و صفبنديهاى سياسى عاجز است. فرض اين بحث "فريب کار و فريب خور" اينست که جامعه و توده مردم لوح پاک است. کارگر و جنبش طبقاتى وجود ندارد. سنتهاى سياسى٬ حال ضعيف يا قوى٬ وجود ندارند٬ صحنه را "فريب کاران و فريب خوردگان" اشغال کرده اند! با تکرار چهار کلمه "حقيقت طبقاتى است" و "منافع طبقاتى است" و "بورژوازى دمکرات نداريم" آنهم بصورت کليشه اى٬ اين تبئين ايده آليستى و غير اجتماعى از رويدادهاى ايران را نميتوان بجاى تحليل کمونيستى و "درسهائى که بايد آموخت" به خورد کسى داد. سياست شما سياستى محافظه کار٬ منزه طلب٬ غير انقلابى٬ غير کمونيستى و پاسيف بود. سياست شما کوچکترين سنخيتى با سياست انقلابى و انتقادى و پراتيکى کمونيسم کارگرى نداشت و ندارد. سياست شما حتى از تقابل با پوپوليسم و چپ راديکال ناتوان است چون در منتهاى راست ناسيوناليسم چپ قرار ميگيرد. سياست شما نه راه برون رفت فورى براى جنبش بالفعل کنونى دارد و نه اساسا علاقه اى به آن دارد. "معنى پيروزى" براى سياست شما "شکست مردم" و جامعه در مقابل جمهورى اسلامى و اثبات قطعى اين شکست است. اين راست ترين سياستى است که ميتوان در قبال هر جنبش توده اى براى نفى جمهورى اسلامى و يا حتى براى تحميل عقبگردهائى به آن داشت.  
 
و بالاخره اين نوع سياست راست نرمهاى اخلاقى و امانتدارى را هم زير سوال ميبرد. بيانيه با ليستى از سران جمهورى اسلامى تا سران دولتهاى غربى و رسانه ها و اپوزيسيون پرو رژيم و "حزب کمونيست کارگرى" را رديف ميکند و بعد اعلام ميکند؛ "آنها مردم را پای صندوقهای رای کشاندند و بعد هم به خیابان آوردند و قهرمانیهای این مردم چشم بسته به خیابان آمده را به عنوان سند حقانیت به همان مردم تحویل دادند" . همه کسانى که مردم را به شرکت در "نمايش انتخابات" کشاندند با مهر و امضا معلوم اند. شما هر نقدى به "حزب کمونيست کارگرى" و سياستهاى ناسيوناليستى و راستش داشته باشيد٬ نميتوانيد روز روشن به مردم بقول خودتان "دروغ" تحويل بدهيد و بگوئيد و بنويسيد که اين حزب هم "مردم را پاى صندوقهاى راى" کشاند! پوپوليسم عقب مانده "حزب کمونيست کارگرى" و تعميق آن بعد از ماجرای "انتخابات" تا حد برخورد دوگانه به جناح موسوى مجوزی برای دروغگوئی نیست. تمايز شما با آن صف طويل که از نظر بيانيه به مردم و طبقه کارگر "دروغ" گفتند و خودتان که "دروغ" ميگوئيد چيست؟ چرا دروغ براى بقيه بد است و براى شما خوب؟ "مرگ براى همسايه خوب است"؟
 
استفاده از شکافهاى بالا
حزب "حکمتيست و کوروش مدرسى از آنجا که تز و حکم سياسى فقط وقتى برايشان اهميت و صحت دارد که به بحث شان کمک کند٬ در مورد "استفاده مردم از شکافهاى بالا" به قول خودشان "ليز ميخورند!" کورش مدرسى در بحث ديگرش تحت عنوان "انقلاب و ضد انقلاب" عليه استدلال استفاده از شکاف بالائى ها حرف ميزند و مينويسد:
 
"بطور خلاصه، تئوری این میشود که "مردم آگاهانه در انتخابات شرکت کردند تا در صف رژیم شکاف درست کنند و بعد شلوغ کردند تا این شکاف را باز کنند". از این تئوری سیاسی که در آن "پلیتیک" زدن  "صمد آقا - سرکار استوار" با سیاست عوضی گرفته میشود بگذریم، سوال این است که اگر با شرکت انتخابات میشود از این کارها کرد چرا این چپ رادیکال درست با همین توضیحات به مردم فراخوان شرکت در انتخابات نداد؟"
 
اما در بيانيه صد و هشتاد درجه حرف متفاوتى ميزنند. و البته نه "صمد آقا ميشوند و نه پلتيک سرکار استوارى"! اما بدتر از چپ راديکال ناگهان ميگويند: 

"از طرف دیگر شارلاتانهای مستعضف پناه و دلسوزان محدودنگر فقرا، به همراه جریانات همزاد خود در فلسطین و لبنان و در دنیای اسلامزده شرق، صف وسیعی از طبقه کارگر، زحمتکشان و تهیدستان شهری و روستائی ایران را در حمایت از احمدی نژاد به پای صندوقهای رای کشاندند. و بعدا در عروج اعتراضات شهری با انگشت گذاشتن بر ترکیب و مضمون طبقاتی جنبش سبز، طبقه کارگر و زحمتکشان را به بی تفاوتی سوق دادند و مانع از آن شدند که طبقه کارگر به نام خود و با قدرت خود از شکاف میان جناحهای رژیم در خدمت منافع خود بهره گیرد، صف خود را مستحکم تر، آگاه تر و متحد تر کند . "
 
از اين بگذريم که جنايتکارانى مانند احمدى نژادها با لفظ "دلسوزان محدودنگر فقرا" خطاب ميشوند و گويا در تحليل بسيار "طبقاتى" ايشان معضل احمدى نژادها و مستضعف پناه ها همان "محدودنگرى" است! اما اگر استفاده از شکاف بالا توسط مردم بد است چرا توسط طبقه کارگر خوب است؟ اين يک بام و دو هوا از کجا مى آيد؟ چطور بايد طبقه کارگر براى استفاده از شکاف بالائى ها "بى تفاوتى" را کنار ميگذاشت که تجويز آن براى بقيه مردم مجاز نيست؟ چطور "صفى وسيع از طبقه کارگرى" که "پشت احمدى نژاد بسيج شدند" بايد از ميان اردوى احمدى نژاد صف خود را منسجم و آگاه تر ميکرد؟ اين است آن "پرچم و سياست مستقل کمونيستى" حزب شما که صدايش به طبقه کارگر نرسيد؟ آيا خودتان ميدانيد چه ميگوئيد؟ منشا اين تناقض عريان در مورد استفاده از شکاف بالائى ها چيست؟ حقيقت اينست که اين حزب سياستهايش به همين روشنى ضد هم است. روزى هست و روزى نيست. هم بحثى را کنار ميگذارند و هم درست است. هم ناسيوناليسم ايرانى دست را به احمدى نژاد و جمهورى اسلامى باخته و هم متحد موسوى است و هم رهبر شده است. هم کارگران بايد در اين اعتراضات از شکافهاى بالائى ها استفاده ميکردند و هم صف عظيمى شان نيروى شالارتان ها شده بود! در واقع براى ايشان معناى حقيقت و احکام و پايه هاى تحليلى صرفا اينست که چه وقت و در چه بحثى بکار آيند. در نتيجه اين مواضع را نبايد جدى فرض کرد چون تاريخ مصرف دارد٬ موسمى و موقت است؟

از "درسهاى" بيانيه
يک درس بيانيه اينست که: "تنها طبقه کارگر و انقلابیگری این طبقه است که میتواند نیرو، انرژی و افق لازم برای سرنگونی جمهوری اسلامی را گرد آورد. در غیر این حالت، یا باید به آغوش جناحهای جمهوری اسلامی خزید و یا باید تن به استحاله شانسی جمهوری اسلامی داد . " ترديدى نيست که سرنگونى انقلابى جمهورى اسلامى توسط يک انقلاب کارگرى مطلوبترين راه حل رفع بحران و نجات جامعه از جمهورى اسلامى است. اما نفس سرنگونى به اين راه مطلوب گره نخورده است و بدون آن نيز تنها راه به آغوش جناح هاى رژيم خزيدن نيست. اين سياه و سفيد تحليلى٬ در بهترين حالت  تصويرى خشک و غير منعطف و پاسيف از تحولات و احتمالات بدست ميدهد و در بدترين حالت اينست که اگر طبقه کارگر آماده نيست تنها راه اينست که بايد به آغوش جمهورى اسلامى بخزد!

منصور حکمت در نامه اى به فاتح شيخ در مورد مصاحبه حميد تقوائى در باره جمهورى سوسياليستى در مورد همين ديدگاه يک بعدى و شير يا خطى ميگويد: "... بنظر من سرنگونى و انقلاب به یکدیگر گره نخورده‌اند. سرنگونى بدون انقلاب هم ممکن و محتمل است. سرنگونى میتواند حاصل یک روند نظامى، بحران و هرج و مرج، پروسه نافرمانى سیویل و فعل و انفعالات انتخاباتى و غیره هم باشد. میتواند حاصل پیروزی نیروهایى بجز یا علاوه بر نیروهای انقلابى هم باشد... بنظر من به احتمال قوی سرنگونى نه نتیجه انقلاب در ایران، بلکه یکى از لحظات شروع انقلاب در ایران خواهد بود. بنظر من انقلاب ایران با سقوط جمهوری اسلامى تازه آغاز میشود و نبردهای طبقاتى جدی‌تر بعد از آن است. بنظر من در سرنگونى خیلى‌ها شرکت خواهند کرد، اما در انقلاب، کارگران "اکثریت عظیم مردم" را با خود نخواهند داشت. "

سرنگونى به اشکال بسيار متنوعى ميتواند رخ دهد و مخالفت و مقابله با رژيم اسلامى همينطور. سياست بيانه اين حزب در اين باره "درس" ندارد٬ از يکسو سياست "بزک نمير بهار مياد" است و از سوى ديگر اين فراخوان ضمنى است که تا آمادگى طبقه کارگر "تنها راه" حمايت از جناح هاى رژيم است!  

از ديگر درسها اينست که بدون سازمان و بدون سياست و پرچم روشن و بدون رهبرى پيروزى ممکن نيست. مبارک باشد! بالاخره اين خودش جاى پيشرفت است که کسانى که ميخواستند با تسخير خانه سه نفر و يا گارد آزادى قدرت را بگيرند و پيروز شوند٬ به اينجا رسيده اند که مقولاتى بديهى مانند سازمان و رهبرى و سياست و طبقه مهم شده است. اين را هر کسى که در سياست ميخواهد دخالت واقعى داشته باشد ميفهمد. اما حزب "حکمتيست" که گويا منادى خوبيت داشتن رهبرى و سازمان و سياست شده است٬ نه خودش آماده است و سازمان  دارد و نه رهبرى دارد که جلو بگذارد٬ و نه فعال و پاسخگو است. خودشان در بيانيه ميگويند "کمونیسم و طبقه کارگرِ بی سازمان، بنا به تعریف پاسیو است"٬ بيانيه ميگويد ما پاسخگو نبوديم٬ آماده نبوديم و سازمان و رهبرى لازم را نداشتيم٬ و پاسيف بوديم! و بعنوان نتيجه ميگويند: "باید به حزب حکمتیست پیوست"٬ چون "کمونیسم در این دوره بیش از هر جا در حزب حکمتیست خود را نشان داد"!؟ عجب! اين چه کمونيسمى است که در اوج پاسيفيسم "نمايندگى" ميشود؟ اينجا وارد بحث دو قطبى ديگر آقاى مدرسى در مورد "کمونيسم و طبقه کارگر" نميشوم. اين بحث را در مطلب ديگرى تحت عنوان؛ دو قطبى " حزب - توده ها" ى چپ راديکال پاسخ داده ام. اينجا همين ديدگاه رژه ميرود؛ کمونيسم متشکل در حزب و طبقه کارگرى که بايد نهايتا سازمان يابد! گويا کمونيسم امرى غير کارگرى٬ بيرون طبقه کارگر٬ تحفه احزاب موسوم به کمونيسم و جدا از کارگر و سوخت و ساز مبارزه کارگرى است! اين نگرشى عميقا غير مارکسى و کپى مطابق اصل کمونيسم بورژوائى اردوگاهى است.  
 
حزب "حکمتيست" با اين بيانيه آمد تا از ناتوانى و نااميدى و سياست پاسيف و نگرش توده ايستى خود طلبکار باشد٬ اين سياست راست را معادل "کمونيسم" بنامد٬ شکست مردم را اعلام کند٬ و توده "فريب خورده" مردم و طبقه کارگر را به صفوف خود فرابخواند. اما اين توده مردم "فريب خورده" اگر اينکار را بکنند٬ بايد بدوا بپذيرند که آگاهانه پشت جمهورى اسلامى بودند و تازه فهميدند که "فريب و شکست خوردند". خود نويسندگان بيانيه اگر جاى مردم و کارگران بودند حاضر نبودند به آقاى مدرسى بپيوندند. حزب "حکمتيست" خود از قربانيان اين وقايع بود و کماکان آب در هاون ميکوبد! *